مادر شهید
بسم الله...
اول:
برای اشک هایی که در این 29سال نریختی...
آری! این لباسی که در دست های نازنین ات گرفتی پیراهن برادر است
پیراهنی که لحظاتی قبل از عملیات کربلای 5 بر تنش بوده، هنوز هم عطر تنش را به یادگار دارد،
دوم:
شنیده ام وقتی پیکر برادر را با آن صورتی که چیزی آن باقی نمانده بود دیدی گریه نکردی...
سینه اش را بوسیدی و گفتی (شهادتت مبارک)
اما حالا بعد از 28سال...
سوم :
دیده ای شیشه های اتومبیل را وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند؟
دیده ای شیشه خرد می شود ولی از هم نمی پاشد؟
این روزها همان شیشه ام؛
خرد و تکه تکه،
از هم نمی پاشم...
ولی شکسته ام...
باور کن!
چهارم:
برادرم ای مهر رخشان زندگی ام
هرگز تو را از یاد نمی برم
و آن روزی که برای اولین بار عکسی از روز خاکسپاری ات دیدم
تو را و آن حفره زیبای گلوله دوشکا را، که دری از درهای بهشت بر گونه هایت گشوده بود و یاد دارم کربلای 5 را...
پی نوشت: گوشه هایی از مصاحبه با مادر شهید غواص جواد شاعری
شهید غواص، شهید جواد شاعری، مادر شهید، مادر شهید غواص، چتر بازی در امواج،
کلمات کلیدی :